سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

نظم

خیلی به ندرت می شه که تراوشات ذهنی من به صورت نظم در بیاد. به هر حال این هم یکی از پریشان گویی های منظم من است:ا
ا
تو را به خلوت این خاکیان امید مباد
که عاشقانه می کِشدت سوی قتلِگه صیّاد
ا
اگر هزار بار بمیریّ و سر برون آری
دهی دوباره سرت را به تیغ او بر باد
ا
به خلوت دل خود رو، کنون ز تن بگذر
درون دل تو چه داری به جز دَمی پُر داد
ا
شکایت از دل خود کن نه از سکوت کویر
که من به روضه نشاندم سکوت را در یاد