نظم
خیلی به ندرت می شه که تراوشات ذهنی من به صورت نظم در بیاد. به هر حال این هم یکی از پریشان گویی های منظم من است:ا
ا
تو را به خلوت این خاکیان امید مباد
که عاشقانه می کِشدت سوی قتلِگه صیّاد
ا
تو را به خلوت این خاکیان امید مباد
که عاشقانه می کِشدت سوی قتلِگه صیّاد
ا
اگر هزار بار بمیریّ و سر برون آری
دهی دوباره سرت را به تیغ او بر باد
دهی دوباره سرت را به تیغ او بر باد
ا
به خلوت دل خود رو، کنون ز تن بگذر
درون دل تو چه داری به جز دَمی پُر داد
به خلوت دل خود رو، کنون ز تن بگذر
درون دل تو چه داری به جز دَمی پُر داد
ا
شکایت از دل خود کن نه از سکوت کویر
شکایت از دل خود کن نه از سکوت کویر
که من به روضه نشاندم سکوت را در یاد
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home