| روز هجران و شب فرقت يار آخر شد | |
| زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد | |
|
| آن همه ناز و تنعم كه خزان ميفرمود | |
| عاقبت در قدم باد بهار آخر شد | |
|
| شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل | |
| نخوت باد دي و شوكت خار آخر شد | |
|
| صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب | |
| گو برون آي كه كار شب تار آخر شد |
بعد از مدتها دارم میرم وطنم. خیلی اضطراب و تشویش دارم و دل تو دلم نیست. برای یک ماه اونجا میمونم تا کمی اونهایی که از همه بیشتر دوست دارم رو ببینم و مدتی با هم باشیم. خدا رو شکر میکنم برای این لطفی که کرده. نزدیکان عزیزم اگه خدا بخواد یه مدتی مهمون دلهای بهاری تون هستم. به امید دیدار
|
2 Comments:
راستی,
فرشته ها دوستمان دارند... .
تنها صداست که می ماند.
چقدر خزان زود رسید امسال!
رفتی عجیب جای تو خالی ست مهستی بانو... .
ارسال یک نظر
<< Home