شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

امید دیدار

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد


آن همه ناز و تنعم كه خزان مي‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد


شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل
نخوت باد دي و شوكت خار آخر شد


صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب
گو برون آي كه كار شب تار آخر شد




بعد از مدتها دارم میرم وطنم. خیلی اضطراب و تشویش دارم و دل تو دلم نیست. برای یک ماه اونجا میمونم تا کمی اونهایی که از همه بیشتر دوست دارم رو ببینم و مدتی با هم باشیم. خدا رو شکر میکنم برای این لطفی که کرده. نزدیکان عزیزم اگه خدا بخواد یه مدتی مهمون دلهای بهاری تون هستم. به امید دیدار

2 Comments:

At ۴:۳۱ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

راستی,
فرشته ها دوستمان دارند... .

 
At ۱۱:۰۸ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

تنها صداست که می ماند.
چقدر خزان زود رسید امسال!

رفتی عجیب جای تو خالی ست مهستی بانو... .

 

ارسال یک نظر

<< Home