یکشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۶

بگذار كه دور از رخت اى يار بميرمl
يكره بگذر بر من و بگذار بميرم
l
ميرم به قفس بهتر از آنست كه در باغ
از طعنه مرغان گرفتار بميرم
l
گفتى بتو گر بگذرم از شوق بميرى
قربان سرت بگذر و بگذار بميرم
l
ديوار و در كوى تو باشد بنظر كاش
بى روى تو چون روى به ديوار بميرم
l
هر مشكلى آسان شود از مستى و ترسم
ساغر شودم خالى و هشيار بميرم
l
من ميرم و از زارى من آگهى اش نيست
يارب كه دعا كرد چنين زار بميرم
l
با اين همه حسرت به قفس زيستم اما
آيد چو گل از باغ به بازار بميرم
l
خارم مشكن در جگر از بوى گل اى باد
بگذار كه از حسرت گلزار بميرم
l
بر سر زهما سايه ام افتاد «صباحى»
باشد كه درآن سايه ديوار بميرم
l
l
صباحى بيدگلى كاشانى