پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵

می یای مگه نه؟

خیلی فکر می کنم سخت باشه. آخه من که چیزی ندارم تا بهت بدم. در مقابل زیبایی تو، چه چیزی عرضه کنم؟ در مقابل مهربانیت چی؟ می خواستم بی خیالت بشم، ولی هنوز هم نفهمیدم چطور شد که فرستادیش پیشم. خیلی طول نکشید تا راه بیفتم دنبالت. همه جا رو گشتم جز یه جا رو. همون مکانی که قرار همیشگی مون بود رو یادته که؟ همون جا رفتم، ولی ندیدمت. من رو که می شناسی از رو نرفتم. منتظرت شدم. می دونی که انتظار چقدر سخته؟ مخصوصاً اگه به امیدت چشم به در بمونم. و من موندم. بهم گفته بودی که باز هم می تونم بخوامت. و من خواستم. ا
و هنوز هم وقتی تنها می شم، یاد روزهایی می افتم که تنها بودم و از تنهایی درم آوردی. می دونم که بر می گردی. ا
ا
آره می دونم که میای. می دونم که باز به من نگاه می کنی. می دونم که تنهام نمی ذاری. می دونم،خوب می دونم.ا