پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

روزه بگشا

ماه رمضان تمام شد. به اندازۀ کافی در مورد از دست دادن ایّامی که گذشت حرف زدم. البتّه منظورم اینه که به میزان مقدورات خودم از جنبۀ حسرت از دست دادن این خوان کرم صحبت شد. اما می خوام امروز از شیرینی تموم شدنش هم بگم. ا
ا
اتفاق میمون، یا همون عید، به ذهن مولوی آورده که: ما مردم به طور معمول، از خوان نعمات روحی که خدا روزی می کنه روزه می گیریم. به سمتش نمی ریم، و اگه نسیمش به ما بخوره، روی خود رو برمی گردونیم. و عید فطر این نوع روزه، طبیعتاً، خوردن از معنویاتی است که به مقدار نیازی که داری بهت میدن.ا
ا
ای روزه گرفته تو از مایدۀ بالا
روزه بگشا،خوش خوش، کان غرۀ عید آمدا
ا
اگر سر این سفره نشستید و تلذذ کردید، ما در راه ماندگان رو هم فراموش نکنید.ا
ا
غزلی از حافظ رو براتون گذاشتم، تا کامتون شیرین تر بشه.ا
ا
روزه يك سو شد و عيد آمد و دل‌ها برخاست
مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندي و طرب كردن رندان پيداست

چه ملامت بود آن را كه چنين باده خورد
اين چه عيب است بدين بي‌خردي وين چه خطاست

باده نوشي كه در او روي و ريايي نبود
بهتر از زهدفروشي كه در او روي و رياست

ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آن كه او عالم سر است بدين حال گواست

فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم
وان چه گويند روا نيست نگوييم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خون رزان است نه از خون شماست

اين چه عيب است كز آن عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بي‌عيب كجاست