جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

دلا بسوز

دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
نياز نيم شبي دفع صد بلا بكند

عتاب يار پري چهره عاشقانه بكش
كه يك كرشمه تلافي صد جفا بكند

ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند
هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند

طبيب عشق مسيحادم است و مشفق ليك
چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند

تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند

ز بخت خفته ملولم بود كه بيداري
به وقت فاتحه صبح يك دعا بكند

بسوخت حافظ و بويي به زلف يار نبرد
مگر دلالت اين دولتش صبا بكند