دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

باور مكن كه من دست، از دامنت بدارم

فکر نکنی که من دست از مهرت برمی دارم،شما هم به جای اینکه عیب و ملامت من رو بکنید یه سری به کوی کسی که دل من رو دزدیده بزنید و از او خرده بگیرید. اگه تصمیمتون بر رفتن شد، بگید که:ا
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
ا
بگید که من خوشم با همین جفایش. بگید که من زنده ام به همین جفایش.ا
مشتاق گل بسازد با خوي باغبانان
ا
و در ضمن قبل از همۀ این حرفها، به جای اینکه یاد من و خواهشی که کردم ازتون، باشید، مشغول صاحبخانه بشید. من که خوشم، شما هم شاد و سلامت باشید. حیفه که اونجا از من بگید. ا
ا
خفته خبر ندارد سر بر كنار جانان
كاين شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

بر عقل من بخندي گر در غمش بگريم
كاين كارهاي مشكل افتد به كاردانان

دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد
مي‌بايد اين نصيحت، كردن به دلستانان

دامن ز پاي برگير اي خوبروي خوش رو
تا دامنت نگيرد دست خداي خوانان

من ترك مهر اينان در خود نمي‌شناسم
بگذار تا بيايد بر من جفاي آنان

روشن روان عاشق از تيره شب ننالد
داند كه روز گردد روزي شب شبانان

باور مكن كه من دست از دامنت بدارم
شمشير نگسلاند پيوند مهربانان

چشم از تو برنگيرم ور مي‌كشد رقيبم
مشتاق گل بسازد با خوي باغبانان

من اختيار خود را تسليم عشق كردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

شكرفروش مصري حال مگس چه داند
اين دست شوق بر سر وان آستين فشانان

شايد كه آستينت بر سر زنند سعدي
تا چون مگس نگردي گرد شكردهانان