سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

شریعتی

اولین باری که با نوشته های شریعتی زندگی کردم، صبح و شب کتاب هبوط در کویرش رو می خوندم. نشمردم چند بار شد ولی هر بار چیز جدیدی داشت تا بفهمم. دوران عجیبی بود.ا
ا
هنوز هم شریعتی رو یکی از مردان زمانه می دونم. نثرش و حرفش و عملش من رو در مقابل خودم شرمنده می کرد. حرفهاش رو شاید افراد دیگری هم زده باشند، ولی هیچ کدوم مثل خود شریعتی به دل و جانم ننشست. خدا رو شکر می کنم که با افکارش در حدّ فهم خودم آشنا شدم. احساس می کنم هنوز نیاز دارم تا باز ازش بخونم.ا
ا
علی معلم یه شعر برای شریعتی گفته که از یکی از دوستانم شنیدم و بطور خلاصه می گم:ا

مرا به شور، به شیوه، به شرم بوسیدی
ادای حقّ نمک را چه گرم بوسیدی
ا
بدین شکسته دلی بوسه مومیاست مرا
بقای عمر تو باد، از طلب حیاست مرا
ا
بر آستان تو ترک ادب نمی آرم
نیازمندم و عرض طلب نمی آرم
ا
تو جبر خاطر مسکین به شکر قوت کن
ببین به زخم من و بیش از این مروت کن
ا
من از نهایت ابهام جاده می آیم
هزار فرسخ سنگین پیاده می آیم
ا
هزار فرسخ سنگین، هزار فرسخ سنگ
نه هم رکاب نه مرکب، نه ایستا نه درنگ
ا
هزار فرسخ سنگین، هزار فرسخ سخت
نه رودخانه نه جنگل، نه چشمه و نه درخت
ا
هزار فرسخ سنگین، شک و شکوه به هم
هزار فرسخ سنگین، کویر و کوه به هم
ا
هزار فرسخ سنگین، کویر بی انجام
هزار فرسخ سنگین، سلوک بی فرجام
ا
کویر و وای کویرا، چه حیرتی است تو را
به هیچ دل نسپاری، چه غیرتی است تو را
ا
به قعر شب، به ره پیچ پیچ می مانی
به وهم محض، به حیرت، به هیچ می مانی
ا
اگرچه خار عدم در نفس شکسته تو را
وجود همچو غباری به رخ نشسته تو را
ا
وجودی و نه وجودی، عدم دقیق تر است
عدم نه ای و وجودت، شکی عمیق تر است
ا
به هست و بود نه پس را نه پیش را مانی
نمود محض وجودی، تو خویش را مانی
ا
تو را ز غربت دلگیر جاده ها خبر است
تو را اگر چه سوار از پیاده ها خبر است
ا
تو رنج بعد طلوع و غروب می فهمی
تو از کویر گذشتی، تو خوب می فهمی
ا
چه حالت است؟ سخن پیچ پیچ می گویم
هزار گفتنی ام هست و هیچ می گویم
ا
چه بیم فهم کس و ناکس است مرا
کویر عین کویر است، این بس است مرا
ا
کویر کهنه شرابی است در سبوی زمین
کویر عقدۀ تلخی است در گلوی زمین
ا
کویر تشنۀ شور است و شور شوریده است
کویر تعبیه در دل، کویر در دیده است
ا
علی معلم