پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

ببار

از امروز صبح بارون می باره. می گن تا یک هفته همین طوره. پس به جای اینکه وقت شما رو بگیرم با حرفام، بریم بارون رو بخوریم!!!ا
ا
این شعر هم در نبود من تقدیم به شما

عزيزان نياميزد دل ديوانه ام
در ميان آشنايانم ولي بيگانه ام

از سبك روحي گران آيم به طبع روزگار
در سراي اهل ماتم خنده مستانه ام

نيست در اين خاكدانم آبروي شبنمي
گر چه بحر مردمي را گوهر يكدانه ام
ا
از چو من آزاده اي، الفت بريدن سهل نيست
مي رود با چشم گريان سيل از ويرانه ام
ا
آفتاب آهسته بگذارد درين غمخانه پاي
تا مبادا چون حباب از هم بريزد خانه ام
ا
یار خاطر نيستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سايه پروانه ام
ا
گرمي دلها بود از ناله جانسوز من
خنده گلها بود از گريه مستانه ام
ا
هم عنانم با صبا سرگشته ام سرگشته ام
همزبانم با پري ديوانه ام دیوانه ام
ا
مشت خاكي چيست تا راه مرا بندد رهي ؟
گرد از گردون بر آرد همت مردانه ام
ا
رهی معیری