جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۵

چی بگم؟

یه بار هم گفتم، اینجا بحث سیاسی نمی کنم، مگر اینکه چیزی قلبم رو بشکونه. ا
ا
من نگران شعر نیستم. نگران شنیده نشدن حرفهام نیستم. نگران هیچ حکومتی نیستم. نگران اسم ها و برچسب های این و اون هم نیستم.ا
ا
نگران آدم هایی هستم که طعم آزادی رو نمی کشن و از این دنیا می رن. نگران حقیقتی هستم که بعضی از خدا بی خبرها از مردم قایم می کنن.ا
ا
نمی خواستم از حادثۀ دوشنبه توی میدان هفت تیر حرفی بزنم. چون نمی دونم برای چی تشکیل شد و چه کسانی برگزارش کردن. ولی آنقدر متعجّب و ناراحتم که نمی تونم از شما پنهان کنم.ا
ا
اون زنی که باتوم دستش بود می دونست چی دستشه؟ نه نمی دونست. مگه زن می تونه همچین کاری بکنه؟ مگه می تونه به سر کسی بزنه؟ هر کی می خواد باشه. نگید که می تونه. پس من تا حالا با چه کسانی زندگی می کردم؟ مادرم، خواهرم، اهل فامیل؟ دوستانی که توی دانشگاه داشتم و دارم؟ کدومشون از اینطور روحیه ها دارن؟ من توی خونه یک بار هم با این صحنه ها روبرو نشدم. اصلاً یکی از خصوصیات زنها رو آرامش و دل رحمی شون می دونم و می شناسم.ا
ا
چیزی غیر از افسوس برای گفتن ندارم. ای اونهایی که این کارها رو باب کردید و می کنید: هر روز بیشتر خودتون رو توی منجلاب ظلم فرو می برید. یه روزی می رسه که دیگه این بوتۀ خار تبدیل شده به درخت بزرگی و از کسی کاری بر نمی یاد مگر اینکه از ریشه جداش کنن.ا
ا
والله اعلم بالصواب

1 Comments:

At ۵:۰۵ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

felan chakerim

 

ارسال یک نظر

<< Home