چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

سلام خدا بر فاطمه

حيف از فاطمه آن نخل جوان

كه خم از باد اجل شد ناگاه


حيف از آن گوهر ارزنده كه بود

در جهان خيل نكويان را شاه


حيف از آن شمع فروزنده كه بود

پرتو آن طرب‌افزا غم‌گاه


بود از پاكي طينت تا بود

عفتش همدم و عصمت همراه


بود ذيل وي از آلايش دور

پاك دامان وي از لوث گناه


روز و شب تا به جهان داشت مقام

بود آن رشك خور و خجلت ماه


خرم از چهره‌اش اين هفت اقليم

روشن از عارضش اين نه خرگاه


سرو ازين غصه به بر جامه دريد

لاله زين غم ز سرافكنده كلاه


ريخت در فرقتش آن خاك بسر

كرد در ماتمش اين جامه سياه


چون شد از دار فنا سوي بهشت

جانش از شوق ملاقات الله


رخت بربست از اين غمخانه

بار بگشاد در آن عشرتگاه


كلك هاتف پي تاريخ نوشت ا

رفت از دار فنا فاطمه آه ا
ا
هاتف اصفهانی

1 Comments:

At ۳:۵۴ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

محمد عزيز داشتم وبلاگت را مي ديدم شعر هاتف اصفهاني را در وصف حضرت فاطمه ديدم. قشنگ بود ولي حرف شريعتي در من تآثير ديگري دارد. من هر چه در باره حضرت فاطمه بخوانم باز هم توصيف كاملي از او به دست نمي آورم و فقط همان جمله ارضاء كننده است فاطمه فاطمه است.

 

ارسال یک نظر

<< Home