چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

پیامبر

دیروز تو مراسم عید مبعث این شعر زیبا از مولوی رو خوندم. کامتون شیرین

مطرب مهتاب رو آنچ شنيدي بگو
ما همگان محرميم آنچ بديدي بگو

اي شه و سلطان ما اي طربستان ما
در حرم جان ما بر چه رسيدي بگو

نرگس خمار او اي كه خدا يار او
دوش ز گلزار او هر چه بچيدي بگو

اي شده از دست من چون دل سرمست من
اي همه را ديده تو آنچ گزيدي بگو

عيد بيايد رود عيد تو ماند ابد
كز فلك بي‌مدد چون برهيدي بگو

در شكرستان جان غرقه شدم اي شكر
زين شكرستان اگر هيچ چشيدي بگو

مي‌كشدم مي به چپ مي‌كشدم دل به راست
رو كه كشاكش خوش است تو چه كشيدي بگو

مي به قدح ريختي فتنه برانگيختي
كوي خرابات را تو چه كليدي بگو

شور خرابات ما نور مناجات ما
پرده حاجات ما هم تو دريدي بگو

ماه به ابر اندرون تيره شده‌ست و زبون
اي مه كز ابرها پاك و بعيدي بگو

ظل تو پاينده باد ماه تو تابنده باد
چرخ تو را بنده باد از چه رميدي بگو

عشق مرا گفت دي عاشق من چون شدي
گفتم بر چون متن ز آنچ تنيدي بگو

مرد مجاهد بدم عاقل و زاهد بدم
عافيتا همچو مرغ از چه پريدي بگو