شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵

آب جان محبوس است

فکر کنم این آب کمی گل آلود شده، بذارید یه کم بگذره، فکر کنم، دعا کنم، تا خدا آب رو باز هم جاری کنه. تا به کمکش به دریا برسونم خودم رو. باید آروم بشم. خیلی آشفته هستم

خوي بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوي من كي خوش شود بي‌روي خوبت اي نگار

بي‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوي من خوي بهار

بي‌تو بي‌عقلم ملولم هر چه گويم كژ بود
من خجل از عقل و عقل از نور رويت شرمسار

آب بد را چيست درمان باز در جيحون شدن
خوي بد را چيست درمان بازديدن روي يار

آب جان محبوس مي‌بينم در اين گرداب تن
خاك را بر مي‌كنم تا ره كنم سوي بحار

شربتي داري كه پنهاني به نوميدان دهي
تا فغان در ناورد از حسرتش اوميدوار

چشم خود اي دل ز دلبر تا تواني برمگير
گر ز تو گيرد كناره ور تو را گيرد كنار
ا
مولوی