دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

با تو همين ماجرا رود

اون روز به یکی از دوستان ازدواجش رو تبریک گفتم، امروز جواب داده و این شعر رو نوشته. خوشم میاد که از همون اوّل می دونه که چه بلایی سرش اومده
اا
بسيار سالها به سر خاك ما رود
كاين آب چشمه آيد و باد صبا رود


اين پنجروزه مهلت ايام، آدمي
بر خاك ديگران به تكبر چرا رود؟


اي دوست بر جنازه دشمن چو بگرري
شادي مكن كه با تو همين ماجرا رود


دامن كشان كه مي‌رود امروز بر زمين
فردا غبار كالبدش در هوا رود


خاكت در استخوان رود اي نفس شوخ چشم
مانند سرمه‌دان كه درو توتيا رود


دنيا حريف سفله و معشوق بيوفاست
چون مي‌رود هر آينه بگرار تا رود


اينست حال تن كه تو بيني به زير خاك
تا جان نازنين كه برآيد كجا رود


بر سايبان حسن عمل اعتماد نيست
سعدي مگر به سايهء لطف خدا رود


يارب مگير بنده مسكين و دست گير
كز تو كرم برآيد و بر ما خطا رود