دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶

چيزي از راه نمانده ست، چرا برگرديم؟
آخر راه همين جاست، بيـــا تا برويـــم

یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

چه مي‌کشم

در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي‌شوي که ببيني چه مي‌کشم
l
با عقل آب عشق به يک جو نمي‌رود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
l
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
l
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
l
خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
شاهد شو اي شرار محبت که بي‌غشم
l
باور مکن که طعنه‌ي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
l
سروي شدم به دولت آزادگي که سر
با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
l
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچه‌ي خندان که خامشم
l
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلکش و ماه پري‌وشم
l
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چو ني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
l
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين کار تست من همه جور تو مي‌کشم

جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶

نازم به سوزسينه


نازم به سوزسينه واشك نيازخويش

دارم سري چوشمع به سوزوگدازخويش

آنانكه دل به زلف نگاري نبسته اند

آياچه كرده اند به عمردازخويش

جمعه، دی ۰۷، ۱۳۸۶

بايد امشب بروم

من به اندازه يك ابر دلم مي‌گيرد

دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

ناز

خوش آن كه چاك گريبان به ناز باز كنى
نظر بر آن تن نازك كنى و ناز كنى
l
تو پاك دامن و من رند پيرهن چاكم
عجب نباشد اگر از من احتراز كنى
l
چرا ز من گذرى با هزار استغنا
به ديگرى رسى اظهار صد نياز كنى
l
اميدى تهرانى

شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۶

آرام دل

آشنايي كرد اول تا قرار از جان ربود
گشت چون آرام دل بيگانگي اظهار كرد

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

انيس خاطر اميدوار من باشي

هزار جهد بكردم كه يار من باشي
مرادبخش دل بي‌قرار من باشي
l
چراغ ديده شب زنده دار من گردي
انيس خاطر اميدوار من باشي
l
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در ميانه خداوندگار من باشي
l
از آن عقيق كه خونين دلم ز عشوه او
اگر كنم گله‌اي غمگسار من باشي
l
در آن چمن كه بتان دست عاشقان گيرند
گرت ز دست برآيد نگار من باشي
l
شبي به كلبه احزان عاشقان آيي
دمي انيس دل سوگوار من باشي
l
شود غزاله خورشيد صيد لاغر من
گر آهويي چو تو يك دم شكار من باشي
l
سه بوسه كز دو لبت كرده‌اي وظيفه من
اگر ادا نكني قرض دار من باشي
l
من اين مراد ببينم به خود كه نيم شبي
به جاي اشك روان در كنار من باشي
l
من ار چه حافظ شهرم جوي نمي‌ارزم
مگر تو از كرم خويش يار من باشي

یکشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۶

بگذار كه دور از رخت اى يار بميرمl
يكره بگذر بر من و بگذار بميرم
l
ميرم به قفس بهتر از آنست كه در باغ
از طعنه مرغان گرفتار بميرم
l
گفتى بتو گر بگذرم از شوق بميرى
قربان سرت بگذر و بگذار بميرم
l
ديوار و در كوى تو باشد بنظر كاش
بى روى تو چون روى به ديوار بميرم
l
هر مشكلى آسان شود از مستى و ترسم
ساغر شودم خالى و هشيار بميرم
l
من ميرم و از زارى من آگهى اش نيست
يارب كه دعا كرد چنين زار بميرم
l
با اين همه حسرت به قفس زيستم اما
آيد چو گل از باغ به بازار بميرم
l
خارم مشكن در جگر از بوى گل اى باد
بگذار كه از حسرت گلزار بميرم
l
بر سر زهما سايه ام افتاد «صباحى»
باشد كه درآن سايه ديوار بميرم
l
l
صباحى بيدگلى كاشانى

شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

عشق

چون درد بود دوا نمي داند عشق
l
آسودگي از بلا نمي داند عشق
l
چون شعله به هر كجا رسد مي سوزد
l
ديوانه و آشنا نمي داند عشق

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

يار از من

به اختيار دلى برده چشم يار از من
كه دور از او ببرد گريه اختيار از من
l
به روز حشر اگر اختيار با ما بود
بهشت و هرچه درو از شما و يار از من
l
شهريار