در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
l
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
l
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
l
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
l
خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
شاهد شو اي شرار محبت که بيغشم
l
باور مکن که طعنهي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
l
سروي شدم به دولت آزادگي که سر
با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
l
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچهي خندان که خامشم
l
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلکش و ماه پريوشم
l
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چو ني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
l
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين کار تست من همه جور تو ميکشم