پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵

امروز رو در یاب

سلام بر همه

بعد از مدتها باز اومدم تا با هم باشیم.

این مدتی که خودم رو با دنیا مشغول کرده بودم، درسهایی که باید می گرفتم تموم شد و از این به بعد باید روی تز کار کنم.

اتفاقات زیادی افتاده که کم کم در موردشون با هم حرف می زنیم. الان ترجیح می دم شروع زمستون و سال نو میلادی رو به همه تبریک بگم.

رنگ سفید برف پیام شادی میاره، نشونۀ پاکی است و یاد آور خاطرات شیرین با هم بودنه. زمانی که بچه بودم توی حیاط خونمون با داداش و خواهرم سعی می کردیم آدم برفی درست کنیم. معمولا بابا هم کمکمون می کرد. گاهی اوقات آقاجون هم میومد و با دست مهربونش یه گوشه ای از کار رو بر عهده می گرفت. به اون زمون ها که نگاه می کنم، می بینم پیش هم بودیم و با هم، اما الان چی؟ هر کی یه گوشه ای از دنیا رو چسبیدیم و با هم نیستیم. از طرفی هم مطمینم که همه یاد اون روزها می افتن و شاید حسرتش رو بخورن.

ما اون موقع که فرصت با هم بودن داشتیم، با هم بودیم. پس دیگه حسرت چی رو بخوریم؟ الان چه جوری می شه با هم بود؟ چه جوری؟